داستان اول : آموزشگاه ، آسایشگاه، کدامیک ؟!!
مدرسه ما به دلیل خوش راه بودن و همچنین اشتهار به امنیت شغلی کارکنان ، مشتاقان زیادی داشت؛ بر خلاف رویه جاریه ، همکاران سلیقه ای ( به خاطر قد کوتاه و دماغ گنده و صدای خشن و صورت نازیباو ...) انتخاب نمی شدند بلکه هر کس که از اداره به عنوان دبیر به مدرسه ما اعزام می شد بلافاصله و با احترام مقبول می افتاد و مشغول می شد، مگر مورد – تابلو و خطایی اشتباهی در دوره خدمتش سر دست گرفته شود. ضمناً هیچ یک از همکاران هم در اختیار اداره قرار نمی گرفتند ؛ به عبارتی عذرشان خواسته نمی شد و معمولاً با تذکر و مدارا و قدری جابجایی درسی و کاری سال تحصیلی سپری می گردید و چنانچه عملکرد مثبت نبود، می باید جهت تعیین تکلیف به اداره مراجعه نموده و جایگاه دیگری برایش پیش بینی شود و خدا را شاهد میگیرم در مدت سی سال خدمتم ، کرامت کسی خدشه دار نشد و دلی نشکست و مخلص کلام نان کسی آجر نشد! بگذریم که شدّت و حدت این مدار ورزی ها گاهی چنان می شدکه به نظر می رسید آموزشگاه ، کم از آسایشگاه یا هتل ندارد.عموماً می پندارند شغل فرهنگیان ، فقط سرو کار داشتن با گچ و تخته و میز و نیمکت و مشتی نوآموز اجق وجق است ولی من به شما ثابت می کنم فقط این نیست ؛ به ویژه
مدیر مدرسه گاهی اوقات مجبور است که با اشخاصی سرو کله بزند که جایشان اساساً نباید در محیط آموزشی باشد؛ به دلیل ناسازگار بودن و کج خلقی یا عصبی بودن، خود کنترل نبودن و در نهایت ، مختل المشاعر بودن ! و این قضایا گاه در زندگی بعضی از انسانهای خوب پیش می آید و آنها را دچار مشکل و غیرقابل تحمل می کند و معمولاً هیچ کس آنها را قبول نمی کند و می شود آنچه به قول سعدی:او در من و من در او فتاده خلقی پی ما دوان و خندانانگشت تعجب يادداشت هاي محمد صالح نقره كار...
ما را در سایت يادداشت هاي محمد صالح نقره كار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : enoghrekarc بازدید : 33 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 1:17